سبیل شاه عباس

نویسنده: مجید شفیعی

تصویرگر: امیر مفتون

انتشارات: خط خطی

بیشتر بخوانید

شاه عباس صفوی با آن سبیل‌های از بناگوش دررفته‌اش در حال محوشدن در تاریخ است. مامورهای تاریخ او را به بی‌لیاقتی، جنایت و کشتار و بی‌اثری در تاریخ محکوم می‌کنند و حالا هم فقط یک سبیل از او مانده. شاه‌عباس هر چه از اثراتش در تاریخ و ساخته‌هایش همچون میدان نقش جهان و سی و سه پل و غیره می‌گوید باز گوش مامورهای تاریخ بدهکار نیست. از نظر آنها این آثار کار هنرمندانی همچون رضا عباسی بوده نه او. اینجا رضا عباسی هنرمند سر می‌رسد و با یادآوری ماجرای “دختر ورکچی” به داد شاه بیچاره می‌رسد.
“سبیل شاه عباس” شامل دو داستان به نام‌های “سبیل شاه عباس” و “شهری با یک ساندویچ بزرگ” با قلم و نگاهی طنز است که در داستان اول نویسنده نگاهی به قصه‌ی مشهور و عامیانه “شاه عباس و دختر ورکچی” داشته و در داستان دوم نیز تلاش نافرجام اهالی ناکجاآباد برای اسم و رسم‌دار شدن در تاریخ. به نظر می‌رسد وجه اشتراک این دو داستان زبان طنز و همچنین مضمون مشابه است که در کنار یکدیگر در یک کتاب قرار گرفته‌اند.

مجموعه داستان‌های بی‌پایان:
“به دمم نگاه نکن!”
“به فرمان من واق واق”
“نامه را باز نکن قارقاری”
“مهمان‌های ناخوانده”
“آژانس روبی برای مرغ‌های محترم”

نویسنده:احمد اکبرپور

تصویرگر: مهناز سلیمانی‌نژاد

کتاب‌های طوطی (بخش کودک نشر فاطمی)

بیشتر بخوانید

پنج کتاب با پانزده پایان… تازه جا برای پنج پایان دیگر هم هست.
مجموعه داستا‌ن‌های بی‌پایان، رمان‌های کودکی هستند که هر کدام سه پایان متفاوت دارد. پایان‌هایی که زمین تا آسمان با هم متفاوتند. در پایان کتاب چند صفحه‌ی خالی برای پایانی که کودک می‌تواند بنویسد وجود دارد. کودک می‌تواند با تخیل خودش پایانی جدید برای داستان بسازد. پایانی که متفاوت از سه پایان قبلی است. درست مثل یک بازی، که تخیل و داستان‌پردازیِ کودک را تقویت می‌کند.
فضا و شخصیت‌ها در سه رمان متفاوت هستند و از خرس تنبل تا جادوگر در کتاب‌ها حضور دارند.
ویژگی‌ای که کتاب‌ها را در یک مجموعه قرار می‌دهد، ساختارِ روایت و پایان‌بندی‌های متفاوت است.
طنز در داستان‌ها وجود دارد و گریزی به داستان‌های قدیمی و حتی داستان‌های جدید می‌زند.
پایان‌های پیشنهادی نویسنده، کاملاً با هم تفاوت دارند و هر بار نویسنده جهان جدیدی را با یک پایان برای خواننده خلق می‌کند.
حالا چرا داستان‌های بی‌پایان؟ می‌شود یک عالمه پایان برای این داستان‌ها نوشت، پس یک جورهایی بی‌پایانند‌.

کبوترباشی و زرافه‌های پرنده

نویسنده: مسعود ملک یاری

تصویرگر: مجید فخارزواره

انتشارات: کتاب‌های نردبان؛ انتشارات فنی ایران

بیشتر بخوانید

کبوترباشی روی پشت بام یک عطاری قدیمی، مطب دارد. آن بالا جای سوزن انداختن هم نیست. کلاغی که توهم زده و خودش را قابلمه و املت مسموم و هورمون می‌داند و برادرش را روباه یکی از بیمارهای کبوتر باشی است. ماهی گلی که بابا و عمویش مرغ مینا هستند و توی تنگ آب دنده عقب می‌رود؛ خفاشی که شب‌ها قاطی می‌کند و مجبور است سر چهارراه برای پسرش سیگنال بفرستد تا برود دنبالش و کلی پرنده دیگر با بیماری‌های عجیب و غریب دیگر هم به کبوترباشی سر می‌زنند و امیدوارم حال‌شان خوب شود. هرچند خود کبوتر باشی هم چندان حال خوشی ندارد چون به نظرش بهترین درمان این است که بیمارهایش از شهر دور شوند و اما خودش با این همه بیمار نمی‌تواند؛ حتی شفته هم که دستیارش است چندان کمکی ازش برنمی‌آید. تازه باید همه‌اش حواسش جمع باشد تا شفته تابلوی مطلبش را نکشد پایین و تابلوی “بزودی مطب دکتر شفته هم در این مکان افتتاح می‌شود” را به جایش نصب نکند.
در” کبوترباشی و زرافه‌های پرنده” مسعود ملک‌یاری در قصه‌ای نو با طنز هوشمندانه‌‌ای که هم می‌خندادند و هم تکان می‌دهد، به کمک تصاویر مجید فخار زواره که حیوانات را در شمایلی انسانی و واقع‌گرا تصویرکرده، برشی کوتاه و موجز از جهان و وضعیتی را عرضه می‌کند که می‌تواند در فکر و خیال مخاطب بسیار بیشتر از 26 صفحه گسترش پیدا کند.

تارا و مرغ دریایی‌اش

نویسنده: جمال اکرمی

تصویرگر: فرهاد جمشیدی

انتشارات: محراب قلم

بیشتر بخوانید

تارای ده ساله ناشنواست، پدرش را در دریا از دست داده، حرف نمی‌زند و تنها همدمش مرغ دریایی‌اش است. او به تنهایی در کلبه‌اش در ساحل زندگی می‌کند و زمانی که قرارست جشن ماهی‌گیری، جشنی برای پسرهای ده ساله‌ی دهکده، برپا شود همراه هم سن و سال‌هایش برای صید به دریا نمی‌رود. تارا از دریا می‌ترسد و وقتی که تصمیم می‌گیرد بر ترسش غلبه کند و به دریا می‌زند طوفان اجازه نمی‌دهد. حالا قایق‌هایی هم که برای جشن به دریا رفته‌اند در طوفان گرفتار شده‌اند و راهشان را گم کرده‌اند. بزرگان و اهالی دهکده هر چه تلاش می‌کنند موفق نمی‌شوند تا قایق‌ها را نجات دهند تا اینکه راه حلی به فکر تارا می‌رسد. شاید برای نجات دیگران نیاز به از خودگذشتگی باشد.

از متن کتاب:
تارا وقتی به خودش آمد که تک و تنها وسط جاده ایستاده بود. نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده. به رد چرخ‌های گاری روی جاده نگاه کرد؛ و به تور درهم پیچیده‌ای که توی دستش بود. به مردی فکر کرد که از خاطره‌های دورش بیرون آمده بود؛ مردی که او را یاد پدرش می‌انداخت.
گیج و سردرگم راه افتاد طرف کلبه‌اش. در چوبی کلبه روی پاشنه‌اش تاب می‌خورد. نشست روی شن‌های نرم جلوی کلبه. دریا از آن دور می‌غرید و تا پای ماسه‌های مرطوب جلو می‌آمد.

مینا و پلنگ

نویسنده: حسن احمدی

تصویرگر: پژمان رحیمی‌زاده

انتشارات: امیرکبیر

بیشتر بخوانید

“مینا لابه لای درخت‌ها تکه‌های بزرگ و کوچک چوب را جمع می‌کرد و روی بقیه هیزم‌ها می‌گذاشت. تا چشم کار می‌کرد انبوه درخت‌ها ادامه داشت. مینا تنها بود. عبور پرنده‌ای از لابه‌لای درخت‌ها او را به شدت ترساند. بی‌اختیار دستش را روی قلبش گذاشت و در کنار هیزمی که جمع کرده بود نشست. از ترس پلک‌هایش را روی هم گذاشته بود… خود را به اولین درختی که نزدیکش بود رساند…. به تنه درخت چسبید و خود را بالا کشید… با خود گفت: چی از جون من بیچاره می‌خواد؟”
رمان مینا و پلنگ بر اساس داستان واقعی دلبستگی دختری به نام مینا به یک پلنگ در حدود صد سال پیش در روستای کندلوس در آذربایجان شرقی است. این ماجرا که همچنان در زبان قدیمی‌های این روستا در شکل‌های مختلفی بیان می‌شود و حتی کلبه‌ای گلی که گفته می‌شود محل دیدار مینا و پلنگ بوده در این روستا وجود دارد، این بار به روایت “حسن احمدی” در رمانی خواندنی و جذاب به نام “مینا و پلنگ” آمده است. اهالی روستا گمان می‌کنند مشکلات توی روستا زیر سر پلنگ است و قصد دارند پلنگ را از بین ببرند اما مینا که دلبسته‌ی پلنگ شده به جنگل می‌رود تا او را نجات دهد. اما این عشق یک طرفه نیست و پلنگ نیز دلبسته‌ی آوازهای دختر شده.
“مینا هر وقت شاد می‌خواند پلنگ دلش می‌خواست بالا و پایین بپرد. به آسمان‌ها برود. دوست داشت روزی دست او را بگیرد و برای همیشه در لانه‌اش نگه دارد، اما جرات نمی‌کرد خودش را نشان بدهد. می‌ترسید دختر با دیدن او وحشت کند و دیگر هرگز به جنگل برنگردد.”

دختر مودرختی

نویسنده: مکرمه شوشتری

تصویرگر: رودابه خائف

انتشارات: پیدایش

بیشتر بخوانید

لنگه کفش کوهنوردی از دره پایین می‌افتد. کوهنورد برای پیدا کردن کفشش از دره پایین می‌رود و آنجا با دختری روبرو می‌شود که موهایش مثل شاخه‌های درختِ انگور پیچ پیچی و سبز هستند. کوهنورد همراه دختر مو درختی به شهرش می‌رود که در حال از بین رفتن است و ساکنانش گمان می‌کنند لنگه کفش آقای کوهنورد از آسمان افتاده تا آنها و شهر قیفی‌ شکل‌شان را نجات دهد. شهری که با هر تکانی یکی از خانه‌هایش فرو می‌رود و شهردارهایش هم بجای کمک به اهالی هر بار قانون تازه‌ای وضع می‌کنند.

از متن کتاب:
چراغ‌قوه‌ام را روشن کردم، چیز زیادی آن پایین دیده نمی‌شد. دیروقت بود و حتی ستاره‌ها خوابیده بودند. سعی کردم مراقب باشم اما در همان قدم اول پای بدون کفشم روی شن‌ها سُرخورد. شن، نرم و خنک بود. در یک چشم به‌‌هم ‌زدن سُر‌خوردنم روی شن‌ها بیشتر و بیشتر شد و نور چادرم کمتر و دورتر. با سرعت یک اتوبوس بزرگ که ترمز بریده باشد، سُرمی‌خوردم و پایین می‌رفتم. بعد، به چیزی خوردم، شاید یک سنگ بزرگ. پرت شدم بالا و برای آخرین بار نور چادرم را دیدم که تنها و نگران بالای تپه ایستاده بود. توی آسمان چرخی زدم و شاتالاپ داخل برکه‌ی پر از آبی افتادم. سُرخوردن تشنه‌ام کرده بود. کمی آب خوردم، بعد همان‌جا توی آب خنک خوابم برد. بله خوابم برد. شما بودید چه‌کار می‌کردید؟ آن وقتِ شب با یک لنگه‌کفش و لباس‌‌های خیس راه می‌افتادید تا برگردید بالا؟ نه! شرط می‌بندم شما هم مثل من سرتان را روی اولین چیز نرمی که کنارتان بود می‌گذاشتید و بعد از یک سفر خسته‌کننده می‌خوابیدید؛ هرچند فکر نمی‌کنم صبح از دیدن بز بزرگ و عصبانی زیر سرتان خیلی خوشحال می‌شدید.

تندتر از اونه که یواش باشه

نویسنده: فریبا کلهر

تصویرگر: علی نامور

انتشارات: پیدایش

بیشتر بخوانید

گربه‌هه سوار موتورش می‌شود و گاز می‌دهد و گاز و گاز تا برسد به شهربازی. می‌ترسد تعطیل شود. سر راه پلیس جلویش را می‌گیرد. او هم هوس شهربازی کرده. دنبال گربه‌هه و موتورش می‌دود تا می‌رسند به شهربازی. اما آنها که پولی ندارد. گربه‌هه به پلیسه پیشنهاد می‌دهد که یک نفر را دستگیر کند و ازش پول بگیرد تا بتوانند بروند سوار چرخ و فلک بشوند. پلیسه پیرزنی را دستگیر می‌کند. پیرزنه هم پولی ندارد اما او هم آرزو دارد سوار چرخ و فلک بشود. چاره‌ای نیست. گربه‌هه باید موتورش را بفروشد تا بتوانند بروند شهربازی. گربه‌هه هم موتورش را می‌فروشد و با جیب پر پول برمی‌گردد اما شهربازی بسته شده و نه خبری از پلیسه است و نه پیرزنه.
اما قرارست قصه همین جا تمام شود؟ تازه هفت هشت صفحه از رمان گذشته و صدصفحه‌ی دیگر از رمان باقی مانده. رمانی با ماجراهای جذاب و عجیب که گاهی از دل موضوعات کلیشه‌ای و آشنا بیرون می‌آید و گاهی با آشنایی‌زدایی و غرایب که مخاطب را شگفت‌زده می‌کند و با زبان طنز لبخند و خوشی را به او ارمغان می‌بخشد.
رمان کودک “تندتر از اونه که یواش باشه” تندتر از آن است که بشود آن را یواش خواند. نویسنده در همان ابتدای رمان از سرعت نوشته و تغییر. از اینکه “چیزی” که الان است معلوم نیست چند ساعت دیگر همان “چیز” باشد. روایت هم روی همین قاعده پیش می‌رود و “چیز” خط بعد الزاما همان “چیز” خط قبل نیست. همه چیز در حال تغییر است: موتور می‌شود قایق، قایق می‌شود هواپیما یا شاید هم تانک و بعد هم شاید یک نهنگ. جن‌های ماشین می‌شوند روباه، روباه می‌شود مرد سیبیلو؛ مرد سیبیلو می‌شود… پیرزن نقابش می‌پرد می‌شود زن جوان؛ پلیس لباسش الکی است؛ دزدها آشنا در می‌آیند و این تغییر آنچنان همه‌گیر می‌شود که حتی اجسام بی‌جان رمان هم جاندار می‌شوند و حرف می‌زنند و حتی عاشق می‌شوند و البته این تغییر صرفا در مورد شخصیت‌های رمان اتفاق نمی‌افتد و سایر اجزای رمان را هم دچار می‌کند و ماجراهایی جذاب و متفاوت را خلق می‌کند که به لطف و قدرت قلم نویسنده با جهش‌هایی روان بهم پیوند می‌خورند.
در انتهای رمان “تندتر از اونه که یواش باشه” دوباره گربه‌هه به موتور می‌رسد، اما این همان موتور اول رمان نیست و حتی نمی‌شود مطمئن بود که موتورست چون هم اسمش کاکل زری است و هم نوه‌ی گربه‌هه است. نویسنده رمان را با این جملات به پایان می‌رساند:
“می‌‌بینید. از اول این ماجر، هیچی قطعی نبود. هیچی ثابت نبود و این تنها درس فلسفی این ماجراست که خودش هم قطعی و ثابت نیست!”

هلی فسقلی در سرزمین غول‌ها!

نویسنده: شکوه قاسم نیا

تصویرگر: فرشید شفیعی

انتشارات: پیدایش

بیشتر بخوانید

هلی فسقلی با خاله‌اش زندگی می‌کند؛ خاله خال خالی! خاله خال خالی همیشه مهمان‌هایی عجیب و غریبی دارد مثل غول‌ها و یک روز یکی از همین غول‌ها، شاهزاده خانم سرزمین غول‌ها، با دیدن دایی هلی فسقلی می‌گوید که این داداش گمشده‎ی من است! و می‌خواهد او را با خودش به سرزمین غول‌ها ببرد. خاله خال خالی در نهایت رضایت می‌دهد برادرش و هلی فسقلی با هم بروند سرزمین غول‌ها؛ اما به یک شرط: آنها باید بعد از 24 ساعت برگردند!
“شابی بی غول” شرط را قبول می‌کند اما وقتی هلی فسقلی وارد سرزمین غول‌ها می‌شود تازه متوجه می‌شود چه کلاهی سرشان رفته است.

در سرزمین غول‌ها هر ساعتِ دنیای انسان‌ها، 60 ساعت سرزمین غول‌هاست و وقتی قرارست 24 ساعت در آنجا باشند یعنی در واقع 24 ساعت ضربه در 60 ساعت! و این زمان کمی هم نیست! مخصوصا اگر مجبور باشند که غذاهای غولی بخورند یا هلی فسقلی بشود عروس ماماچهارچشمی که ملکه سرزمین غول‌هاست و لباس عروس مگسی بپوشد و…

در پشت جلد رمان کودک ” هلی فسقلی در سرزمین غول‌ها” آمده است:

گویا چاره‌ای ندارد. باید پرواز کردن را فراموش کند. اما یک روز یک کلاغ جوان به او سر می‌زند و با او دوست می‌شود. دوستی‌ چیچی کلاغ با “بال سیاه” اتفاق‌های تازه‌ای در زندگی‌اش برایش رقم می‌زند. شاید هم یک روز پرواز کرد!

هلی فسقلی با بچه غولی به نام شابی‌بی دوست می‌شود و با او به سرزمین غول‌ها می‌رود. مادر شا‌بی‌بی، هلی فسقلی را می‌بیند و می‌پسندد و او را برای پسرش خواستگاری می‌کند. اما پسر او کسی نیست جز دایی رستمِ هلی فسقلی. دایی رستم به جنگ غول “بل‌بله گوش” می‌رود و اسیر می‌شود. هلی فسقلی و شابی‌بی غوله تصمیم به نجات او می‌گیرند و سفر پر ماجرا و خطرناک خود را به سرزمین بل‌بله گوش‌ها آغاز می‌کنند.

چیچی کلاغ

نویسنده: ناصر یوسفی

انتشارات: پیدایش

بیشتر بخوانید

بچه کلاغی سر از تخم در می‌آورد و تنها چیزی که تکرار می‌کند “چیچی” است. عمه کلاغه و دایی جان کلاغ و ننه کلاغه و بابابزرگ کلاغه که دنبال یک اسم خوب برایش می‌گردند او را همان “چیچی” صدا می‌کنند.

چیچی کلاغ دوست دارد از همان روز اولی بال بزند و پرواز کند. اما هر چه بال‌هایش را تکان می‌دهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. او هنوز پر هم ندارد. ننه کلاغه بهش می‌گوید باید صبر کند تا بزرگتر شود! اما چیچی کلاغه که خیلی عجله دارد می‌پرسد که چطور بزرگ می‌شود؟ ننه کلاغه می‌گوید باید غذا بخورد. و چیچی آنقدر کرم و پشه و مگس می‌خورد که شکم درد می‌گیرد. کلاغ دکتر می‌آید، از شکم گنده‌اش تعجب می‌کند، بهش دارو می‌دهد و هرچند دارو خیلی تلخ است اما حال چیچی کلاغ بهتر می‌شود.

اما چیچی کلاغه که دست بردار نیست. مخصوصا که هر روز که از خواب بیدار می‌شود پدر و مادرش نیستند و برای گشتن و بال‌زدن در اطراف رفته‌اند. او باید هرطور شده پرواز کند. هر بار هم یک ماجرایی برایش پیش می‌آید: یک بار از درخت می‌افتد؛ یک روز مار بهش حمله می‌کند؛ یک صبح از خواب بیدار می‌شود و یک رفیق پیدا می‌کند که شبیه خود خودش است اما هیچ نمی‌گوید؛ و حتی یک روز سرد که بالا و پایین می‌پرد برگ‌های درخت‌ها کنده می‌شود و او که فکر می‌کند باعث شده تا برگ‌ها بریزند. غمگین می‌شود و گریه می‌کند.

گویا چاره‌ای ندارد. باید پرواز کردن را فراموش کند. اما یک روز یک کلاغ جوان به او سر می‌زند و با او دوست می‌شود. دوستی‌ چیچی کلاغ با “بال سیاه” اتفاق‌های تازه‌ای در زندگی‌اش برایش رقم می‌زند. شاید هم یک روز پرواز کرد!

“چیچی کلاغ” مجموعه داستان به‌هم‌پیوسته‌ نوشته‌ی ناصر یوسفی با تصویرگری راحله برخورداری در سال 87 در انتشارات پیدایش تحت مجموعه‌ای به عنوان داستان کودک چاپ شده است.

جادوگر طبقه‌ی هشتم

نویسنده: حدیث لزر غلامی

تصویرگر: مریم جاودانی

نشر هوپا

بیشتر بخوانید

جادوگری کوچک در سرزمین جادوگرها به دنیا می‌آید که اسمش نقره است. نقره شروع می‌کند از سرزمین جادوگرها تعریف کردن. ما را وارد خانه‌شان می‌کند و ما پدر و مادر نقره را می‌بینیم. بعد طلا، خواهر کوچک‌تر نقره به دنیا می‌آید. به دنیا آمدن جادوگرها خودش ماجرای بامزه‌ای دارد. تازه بعد از به دنیا آمدن باید روی درخت‌ها بمانند تا روح جادوگری‌شان از راه برسد. قبل از به دنیا آمدن هم کلی دردسر می‌کشند…

نقره زندگی جادوگری پرهیجانی دارد، اما می‌داند که در پیری به آرامش خواهد رسید.

حالا پیری این جادوگر، کجا و چطوری می‌گذرد؟

او می‌شود همسایه و همدم ارغوان. دختری که مادرش شاغل است و از صبح تا بعدازظهر باید تنهایی خانه باشد. حالا نقره ماجرای دنیای جادوگرها را برای ارغوان تعریف می‌کند و حتی یک قورباغه از سرزمین جادوگرها را به او نشان می‌دهد.

اما نقره باید کار دیگری هم انجام بدهد. او باید ارغوان را برای روزی که می‌خواهد برای همیشه برود آماده کند.

داستان جادوگر طبقه‌ی هشتم، جهانی جذاب و جدید از زندگی جادوگرها را می‌سازد و پیوند خوبی با رابطه‌ی کودکان و سالمندان در پایان داستان ایجاد می‌کند.

دوغدو
نویسنده: فاطمه سر مشقی
تصویر گر:آیدین سلسبیلی
ناشر: هوپا
سال چاپ: 1395

بیشتر بخوانید

مجموعه سه جلدی دوغدو
جلد اول: دوغدو، خانم سیلا و غول‌های مادربزرگ
جلد دوم: دوغدو، پدربزرگ و غول‌های عاشق
جلد سوم: دوغدو، برنارد و خون‌آشام‌های دروغ‌گو
نویسنده: فاطمه سر مشقی
تصویر گر: آیدین سلسبیلی
انتشارات هوپا، 1395

مجموعه‌ی سه جلدی ” دوغدو” در عین اینکه داستان های مستقلی دارد اما یک پیوستگی‌هایی هم با هم دارد. اگر مخاطب جلد اول آن را خوانده باشد خیلی بهتر مسایل مطرح شده در داستان ها را درک می کند.
-اما اگر جلد دوم را بخواند – سر در گم نمی‌شود و همان لذت را از کتاب می‌برد.

در جلد اول می‌خوانیم که “دوغدو” تا هفت سالگی در فرانسه زندگی کرده است. او بخاطر مرگ پدر و مادرش مجبور به ترک فرانسه و برگشت به ایران می‌شود. او قرار است با مادر بزرگش زندگی کند. در این سفر خانم “سیلا”ی جادوگر همراه اوست تا قصه های ایرانی را با افسانه های اروپایی در هم بیامیزد.

در جلد دوم خواننده با آداب و رسوم ایران آشنا می شود. اصل داستان در چهارشنبه سوری شروع می‌شود .” دوغدو” می‌فهمد که پدر بزرگش کجاست و با مادربزرگ تصمیم می‌گیرند پدربزرگ را که در دام افسانه‌ها افتاده نجات دهد.

در جلد سوم “دوغدو” به همراه مادربزرگش به فرانسه می‌رود و این بار با افسانه‌ها و شخصیت‍‌ های افسانه‌ای آنجا مثل : بابار و خون آشام آشنا می‌شود و ماجراهایی را خلق می‌کند.

گزیده‌هایی از مجموعه‌ی سه جلدی “دوغدو” :

• عزیز هیچ چیزش شبیه مسافرهایی نبود که برای اولین بار می‌خواهند به فرانسه بروند. پدربزرگ اصرار نمی‌کرد –شاید حتی لباس هایش را هم عوض نمی‌کرد – همان پیراهن گلدار را می‌پوشید که پدر همیشه می‌گفت بوی باغچه‌های بهار را می‌دهد.

• تا به حال بی بی چهارشنبه را دیده‌اید؟ برای سبزه‌ی هفت سین نخود خیس کرده‌اید؟ تا به حال بوشاسب غولِ خواب‌خوار دست روی چشم‌هایتان گذاشته و وقت و بی‌وقت خوابتان کرده است؟

تی تی نار

نوشته ی افسانه شعبان نژاد

تصویرگر بهار علیجانی

انتشارات لوپه تو. ۱۳۹۶

Contact Us

قابل خواندن نیست؟ تغییر متن. captcha txt

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید