ماهنی

نویسنده: عذرا جوزدانی

تصویرگر: ماهنی تذهیبی

ناشر: شهر قلم

بیشتر بخوانید

اسم “ماهنی” ریشه‌ی ترکی دارد که به معنی نغمه و ترانه است.
پسرک تنهاست و حرف نمی‌زند. این تنهایی همه چیز را از یاد او برده است. او هم‌صحبتی ندارد و به تازگی نوشتن را یاد گرفته است. وقتی دختر کوچکی به اسم ماهنی همسایه‌ی آنها می‌شود – پسرک با او دوست می‌شود و از تنهایی در می‌آید. پسرک بر اثر هم صحبتی با ماهنی به حرف می‌آید و اولین کلمه‌ای که می‌گوید نام دخترک “ماهنی” است که روی گردن‌بندش حک شده است.
فضای کتاب ترکیبی از جادو و خیال است.

در کتاب می‌خوانیم:
آنقدر توی خانه تنها ماندم که حرف زدن از یادم رفت. توی خانه هیچ صدایی نمی‌آمد جز صدای چک چک آب ظرفشویی و روشن و خاموش شدن یخچال. تلفن زنگ نمی‌زند. زنگ در به صدا در نمی‌آمد و من تنها بودم!

.

کیسه خنده

نویسنده: عارفه رویین

تصویرگر: مژگان محمدعلی‌ها

ناشر:نظری

بیشتر بخوانید

کتاب کیسه خنده در باره مردم شاد یک شهر است که خنده از لب‌هایشان دور نمی شود.
بچه‌ها می‌خندند و بازی می‌کنند تا این که دیوی وارد شهر می‌شود و از مردم می‌خواهد که خنده‌هایشان را داخل کیسه‌ای بگذارند و دیگر نخندند.
و هر کس این کار را نکند او را با خود می برد. همه‌ی مردم یکی یکی می‌آیند و خنده‌های‌شان را در کیسه می‌گذارند، اما حسن پسر کوچولوی شجاع پاهایش را به زمین می‌کوبد و می‌گوید، که خنده‌اش را دوست دارد و به هیچ وجه آن را به دیو نمی‌دهد.
دیو حسن را با خود می‌برد و….
این کتاب در رده‌ی افسانه های عامیانه و کهن قرار می‌گیرد.

از متن کتاب کیسه خنده:
فصل بهار بود و همه جا سرسبز. گاوها و گوسفندان در علفزارها می‌چریدند، گوساله‌ها و بره‌ها دنبال هم می‌کردند و صدای خنده‌ی ماهی‌های قرمز توی رودخانه هم به گوش می رسید که در آب زلال رودخانه دنبال هم می‌کردند و بالا و پایین می‌پریدند. بچه‌های شهر با همدیگر قایم باشک بازی می‌کردند و دنبال هم می‌دویدند. حسن کوچولو آن چنان بلند بلند و از ته دل می‌خندید که همه ی بچه ها به خنده ی حسن می‌خندیدند…

.

سفرهای کرگدن؛ دوست مظلوم من

نویسنده: فریبا کلهر

تصویرگر: نوشین صفاخو

انتشارات: امیرکبیر؛ کتاب‌های شکوفه

بیشتر بخوانید

«دوست مظلوم من» کتاب تصویری دیگری از مجموعه‌ی سفرهای کرگدن است؛ داستانی در ارزش و ستایش دوستی و عشق و تلاش برای حفاظت از آن.
یک روز آهو دوست کرگدن بدون خداحافظی می‌رود. می‌رود که برای همیشه برود. هفته‌ها می‌گذرد و کرگدن کم کم متوجه‌ی غیبت دوستش آهو می‌شود. تمرکز می‌کند و سه بار به آهو می‌گوید: «برگرد! برگرد! برگرد!» آهو که در سوی دیگر جنگل کنار چشمه‌ای نشسته به ناگاه صدایی می‌شنود: «برگرد! برگرد! برگرد!» می‌ترسد و به کرگدن فکر می‌کند اما او تصمیمش را گرفته، قصد ندارد پیش دوستش برگردد.
آهو به راهش ادامه می‌دهد و به کرگدن پیری می‌رسد. کرگدنی که او را بارها به یاد دوستش کرگدن جوان می‌اندازد، و خرگوش سفیدی که دوست کرگدن پیر است او را به یاد رابطه‌اش با کرگدن جوان می‌اندازد.
کرگدن جوان حالا بجای یک جا نشستن و فقط صدا زدن دوستش آهو راه افتاده تا او را پیدا کند. می‌رود و می‌رود تا بالاخره به کرگدن پیر می‌رسد و خرگوش سفید. آهو باز هم رفته و این بار کرگدن پیر است که با کرگدن جوان به گفتگو می‌نشیند. کرگدن جوان نمی‌دادند چرا دوستش آهو رفته اما شاید کرگدن پیر بتواند او را راهنمایی کند. شاید او به کرگدن جوان یاد بدهد که حتی اگر باز هم آهو درخواستش را رد کرد نباید دست از تلاش بردارد.
.

مور موری و موش موشی

نویسنده: محمدرضا یوسفی

تصویرگر: سحر آزادمهر

انتشارات: علمی فرهنگی؛ کتاب‌های پرنده‌ی آبی

بیشتر بخوانید

مورموری خانم دکتر بود و موش موشی، عروسکش، سرش درد می‌کرد. مورموری تا خواست به عروسکش آمپول بزند تا خوب خوب بشود، موش‌ موشی ترسید و فرار کرد. مورموری دوید دنبال عروسکش و به یک جای عجیب رسید: یک کارخانه! اما این چه کارخانه‌ای‌ست؟ این آقایی که همه‌اش خمیازه‌های بلند و کوتاه و راست و چپ می‌کشد اینجا چه می‌کند؟ نکند او هم مریض شده؟ آن آقای دماغ دراز که هی بو می‌کشد چه؟ او هم آمپول می‌خواهد؟ اصلا اینجا چه خبراست؟ این همه عروسک اینجا چه کار می‌کند؟ نکند همه مریض شده‌اند و مورموری باید همه را خوب کند؟ اصلا بهتر نیست یک بازی دیگر بکند؟ نون بیار کباب ببر یا موش موشک؟
مورموری و موش موشی داستانی با نثر ساده با قطعه‌هایی آهنگین و دلنشین زبانی به قلم محمدرضا یوسفی نویسنده‌ی نام‌آشنای کودک و نوجوان است با تصاویر کامل‌کننده‌ی سحر آزادمهر که به خوبی از عهده‌ی نمایش حرکت داستانی، تصویر فضاهای گوناگون و تصویر زاویه دید کودکانه‌ی متن اثر برآمده.

مجموعه چهار جلدی
ماجراهای ریحانه و پیشی کوچولو

نویسنده: معصومه یزدانی

تصویرگر: سارا خرامان

انتشارات فنی ایران، کتاب‌های نردبان

بیشتر بخوانید

مجموعه کتاب‌های ماجراهای ریحانه و پیشی کوچولو، مجموعه‌ای است چهار جلدی با عناوین:
پیشی کوچولو، حوصله‌ات سر رفته؟
پیشی کوچولو، موشک مال توست!
پیشی کوچولو، بیشتر… بیشتر… بیشترتر!
پیشی کوچولو، نگو به من چه!
ریحانه دختر کوچکی است که با پیشی‌اش هر بار ماجرایی را تجربه می‌کند. این بار به جای اینکه کودکِ داستان، محتاج راهنمایی و هدایت باشد، پیشی کوچولو نیازمند راهنمایی است و ریحانه او را در مشکلاتش همراهی می‌کند.
در داستان پیشی کوچولو، موشک مال توست، پیشی کوچولو از گرفتن موشکش از کلاغ می‌ترسد. با راهنمایی ریحانه، پیشی کوچولو یاد می‌گیرد که بلند خواسته‌اش را مطرح کند.
در داستان، پیشی کوچولو، حوصله‌ات سر رفته! پیشی کوچولو در موقعیتی تنها می‌ماند. درست مثل کودکی که باید در غیاب پدر و مادر، سرِ خودش را گرم کند. پیشی کوچولو یاد می‌گیرد که چطور یک بازی خلاقه را با یک بالش انجام دهد.
در داستان پیشی کوچولو، بیشتر… بیشتر… بیشترتر! پیشی کوچولو می‌خواهد مثل انسان‌ها صحبت کند. او خواهان برقراری ارتباط با بقیه است اما عجله هم دارد. ریحانه به او یادآوری می‌کند که باید کلمات بیشتری یاد بگیرد. دایره لغاتش را گسترش دهد تا در مکالمه با انسان‌ها کم نیاورد.
در داستان پیشی کوچولو، نگو به من چه! مسئولیت‌پذیری کودکان مطرح می‌شود. ریحانه و پیشی باید از کودکی مراقبت کنند که از هر دوی آن‌ها کوچک‌تر است و حالا وسایلی را که همه جا پخش و پلا کرده‌اند جمع کنند.
کودک در این چهار کتاب، با مهارت‌های زندگی آشنا می‌شود.

درختی که از تاریکی می‌ترسید

نویسنده: لاله جعفری

تصویرگر: شیرین شیخی

انتشارات: علمی فرهنگی؛ کتاب‌های پرنده آبی

بیشتر بخوانید

درخت از تاریکی می‌ترسد برای همین هر شب برای چراغ برق توی کوچه کتاب می‌خواند. کتاب می‌خواند و قصه می‌گوید تا چراغ خوابش نبرد و روشن بماند. روشن بماند و خیال درخت راحت راحت باشد. اما یک شب درخت خوابش می‌برد و وقتی چشم‌هایش را باز می‌کند می‌بیند چراغ خاموش است و همه جا تاریک شده. هر چه برای چراغ قصه خواند و اصرار کرد که بیدار شود چراغ بیدار نشد که نشد. اما درخت توی کوچه‌ی تاریک تاریک از ترس چطور خوابش ببرد؟ یعنی چراغ با او قهر کرده؟
درخت قصه‌ی “درختی که از تاریکی می‌ترسید” هم از تاریکی می‌ترسد هم می‌ترسد دوستش را از دست داده باشد.

کوچ روزبه

طراح داستان و تصویرگر: حسام‌الدین طباطبایی

نویسنده: آتوسا صالحی

انتشارات: افق

بیشتر بخوانید

“کوچ یعنی رفتن و رسیدن
به جایی گرم‌تر
سبزتر…”
داستان یک اتفاق بزرگ و در عین حال ساده دارد، کوچ.
روزبه با خانواده‌اش سیاه چادرها را جمع می‌کند تا به جایی گرم‌تر و سبز‌تر کوچ کند. آن‌ها از کوه‌ها و رود‌ها عبور می‌کنند، با گرگ‌هایی که به طمع گوسفندان به آن‌ها نزدیک شده‌اند مبارزه می‌کنند و به منزلگاه جدید می‌رسند. حالا کارهایی که در سیاه‌چادرها انجام می‌دهند، می‌شود اتفاقات داستانی و آماده شدن برای یک عروسی.
در کنار مسیر این کوچ، تصاویر بسیار زیبایی، گویای حرکت خانواده است. آسمان دنیای روزبه، سبز است، یک سبزِ شاداب. پوشش زنان و مردان خیلی خوب طراحی شده و در عین حال کودکانه است. سیاه‌چادر و مفهوم زندگی در سیاه‌چادر، تکاپو و حرکتی که در آن جریان دارد و گلیم‌های رنگ به رنگش برای کودک نمایش داده می‌شود.
روزبه می‌بیند که همراه آن‌ها ابرها هم کوچ می‌کنند: “ابر هم کوچ می‌کند، مثل اسبی سپید.”

جوجه‌تیغی‌های پسر عمو

نویسنده: مجید راستی

تصویرگر: عطیه بزرگ سهرابی

انتشارات: افق

بیشتر بخوانید

داستان پسرعموهای جوجه‌تیغی در مورد صلح است. صلحی که بعد از یک تنش ایجاد می‌شود. پسرعموها در حال سفرند. آن‌ها با هم دوستند تا اینکه مشکلی بینشان به وجود می‌آید. مشکلی که بین پسرعموهای جوجه‌تیغی، قهر و ناراحتی ایجاد می‌کند، مشکل پیش‌پاافتاده‌ای است. درست از همان ناراحتی‌هایی که بین بچه‌ها قهر ایجاد می‌کند. قهر بچه‌ها دوامی ندارد و قهر پسرعموهای جوجه‌تیغی هم همین‌طور.
آن‌ها بعد از یک عالمه تیغ پراکنی به طرف هم، دلشان برای هم تنگ می‌شود. تیغ‌هایی را که پرت شده، تا به آن‌ها صدمه بزند، جمع می‌کنند تا برای صاحبش ببرند.
قهر و دشمنی همان‌طور که یک دفعه آمده ، ناگهانی هم از بین آن‌ها می‌رود.
تصویرهای کتاب جذاب و شاد هستند و نکته زیبایی که در تصویرگری کار می‌توان به آن اشاره کرد، صحنه آشتی دو پسرعمو است. یکی از پسرعموها یک بغل تیغِ پسرعمو را در سینه گرفته و دیگری هم همین‌طور، اما دسته تیغ دوم، شبیه یک دسته گل شده است. تیغ‌ها اگر به بهانه دوستی جمع شوند می‌توانند یک دسته گل باشند.

شما غار بی‌چاره‌ی من را ندیده‌اید؟

نویسنده: محمد گلی

تصویرگر: مهشید راقمی

شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 1391

بیشتر بخوانید

«سلام! شما غار من را، غار بی‌چاره‌ی من را ندیده‌اید؟ می‌دانید ماجرا چیست؟ یک روز که من از سر و صدا و شلوغی خسته شده بودم تصمیم بزرگی گرفتم، یک تصمیم هیجانی به تمام معنا!»
کتاب «شما غار بی‌چاره‌ی من را ندیده‌اید؟» این‌طوری شروع می‌شود. کودک قرار است یک ماجرای هیجان‌انگیز را در این کتاب تجربه کند. یک تجربه، که شاید بزرگ‌ترها هم بدشان نیاید یک موقعی تجربه‌اش کنند، داشتن یک غار شخصی.
حتی فکر کردن به آن هم هیجان‌انگیز است. اینکه خودت برای خودت یک غار شخصی بسازی و از سر و صدا و شلوغی به آنجا پناه ببری. خُب، حالا غار درست شد، با این همه دوست و فامیل چکار کنیم؟
توی کتاب هم همین اتفاق می‌افتد. بعد از اینکه بچه، غار خودش را گوشه‌ی حیاط ساخت، دوستان و آشنایان شروع کردند به کادو آوردن. می‌آمدند غار را می‌دیدند و چیزی برای غار می‌آوردند. خودِ غار شده بود یک دلیل برای مهمانی و رفت و آمد. آخر سر اصلاً چیزی از غار باقی می‌ماند؟
داستانِ «شما غار بی‌چاره‌ی من را ندیده‌اید؟» می‌تواند هم برای مخاطب کودک جذاب باشد، هم برای مخاطب بزرگسال. کودکی که می‌خواهد یک جایی برای خودش داشته باشد و آنجا هم با شلوغی تصاحب می‌شود. و شاید غاری برای تنهایی بزرگسالی که می‌خواهد دوباره به خودش و کودکی‌اش برگردد، اما مشغله اجازه نمی‌دهد.
تصاویر کتابِ «شما غار بی‌چاره‌ی من را ندیده‌اید؟» تصاویر خاصی هستند. کله‌ی همه‌ی آدم‌ها شبیه اثر انگشت است. تصویر هم می‌خواهد به ما نشان دهد که انسان‌ها در عین شباهت و همراهی و همدلی، با هم متفاوتند. و این تفاوت در تنهایی‌ها می‌تواند نمود پیدا کند.
داستانِ این کتاب، در عین کوتاهی، پرهیجان است و پر از مهربانی و دوستی.

فِرغولی و از ما بهترون

نویسنده: حمید اباذری

تصویرگر مریم طهماسبی

انتشارات: طوطای

بیشتر بخوانید

– فِر نخور… می‌گم این همه فِر نخور…
– آخه چرا؟
– گرفتار از ما بهترون می‌شی.
– کی گفته؟
– فرغولی…
بله. فرغولی گرفتار از ما بهترون شد. اما نه فقط به خاطر فِر خوردن، بلکه به خاطر شیطنت‌هایی که کرد. حالا شیطنت‌هایش چی بود بماند. این را باید در کتاب دید و خواند.
فرغولی یک غولِ معمولی نیست. او می‌تواند با فر خوردنش به مادر، به آقای آشپز، به غول‌های دوقلو و بقیه غول‌ها کمک کند؛ اما انگار خیلی حال و حوصله ندارد. او از گردباد هم نمی‌ترسد. فکر می‌کند خودش بیشتر از گردباد فر می‌خورد اما ای دل غافل… همین کارها را می‌کند که از سرزمین از ما بهترون سردر می‌آورد. آنجا هم بلایی سر فرغولی می‌آورند تا قدر دوستان و بقیه‌ی غول‌ها را بداند.
داستان فرغولی و از ما بهترون، ما را با غول کوچولویی همراه می‌کند که نمی‌داند از توانایی عجیب و منحصربه‌فردش چطوری استفاده کند. او به سفری دورودراز می‌رود و تجربه‌های جدیدی کسب می‌کند. همین تجربه‌هاست که یک فرغولی جدید می‌سازد. فرغولی‌ای که یاد می‌گیرد از تواناییِ فر خوردنش برای کمک به بقیه، برای ساختن شهری جدید بهره ببرد. تجربه از فِرغولی یک غولِ جدید می‌سازد.
ما هم حتماً مثل فرغولی توانایی‌های منحصر به فردی داریم. توانایی‌هایی که فقط باید پیدایشان کنیم و یاد بگیریم چطوری پرورششان بدهیم.

کی همه چی را بلده؟

نویسنده: بدری مشهدی

تصویرگر: محبوبه یزدانی

انتشارات: فنی ایران، نردبان

سال انتشار: 1395

بیشتر بخوانید

پویان مجبوراست هر روز یک لیوان شیر بخورد، دیکته‌های سخت سخت بنویسند و ساعت 9 شب بخوابد. اما او هیچ‌کدام از این کارها را دوست ندارد. حالا که هم قرارست دوباره از فردا برود مدرسه ترجیح می‌دهد آنقدر خیار بخورد تا شکم درد بگیرد و به جای مدرسه برود دکتر. اما خب مامان همیشه حاضر و آماده‌ست و حواسش هست تا پویان یک لیوان شیرش را فراموش نکند و کار خطایی نکند.

بالاخره پویان به مدرسه می‌رود و همان زنگ اول چیزی که می‌ترسیده سرش می‌آید:

خانم معلم از آنها می‌خواهد که روی یک کاغذ از توانایی‌های‌شان بنویسند!

اما پویان هرچه به مغزش فشار می‌آورد یادش نمی‌آید “نقاشی” را با “ق” می‌نویسند یا “غ” و “دونده” را با کسره باید بنویسد یا “ه”؟ نه فایده‌ای ندارد. نقشه‌اش که شب کتاب را زیر بالش بگذارد تا کلمه‌ها بیایند توی خوابش جواب نداده و بجایش خواب پیتزا دیده. هم کلاسی‌هایش هم جواب سوال‌هایش را نمی‌دهند و کمکی نمی‌کنند! حالا چی کار باید بکند؟ خانم معلم هم کمی بداخلاق است و نمی‌شود که هیچی ننویسد! بالاخره او هم یک توانایی‌هایی دارد!

“کی همه چی را بلده” قصه‌ای تصویری در مورد خودآگاهی است. قصه‌ای که سعی دارد به مخاطب بیاموزاند که می‌تواند به توانایی‌های مثبتش پی ببرد و از آن چه نیست و از عهده‌اش برنمی‌آید نه شرمنده باشد و نه ترسی داشته باشد. همان‌طور که پویان قصه در نهایت راه حلی برای انجام تکلیفش پیدا می‌کند و وقتی خانم معلم به آواز می‌خواند و می‌پرسد: “کی از همه نقاش‌تره؟” هم‌کلاسی‌های پویان با صدای بلند جواب می‌دهند: “پویان!”

سرسره بازی

نویسنده: سرور کتبی

تصویرگر: مرجان فرمانی

انتشارات: شباویز

بیشتر بخوانید

دیک روز پروانه از دوست‌هایش می‌پرسد چه کار کنیم؟
عنکبوت می‌گوید: “بازی”
و وقتی خارپشت می‌پرسد چه بازی؟ عنکبوت می‌گوید: “سرسره بازی!”
دوست‌ها راه می‌افتند و می‌روند تا می‌رسند به یک سرسره!
“پروانه از سرسره بالا رفت و از آن بالا… فرررررر… پرواز کرد و پایین آمد.”
نوبت عنکبوت می‌شود. او هم بالا می‌رود، تاری می‌تند و ویژ پایین می‌آید.
خارپشت هم از سرسره بالا می‌رود، خودش را گلوله می‌کند و قل قل… قل‌ می‌خورد و پایین می‌آید!
در “سرسره بازی” پروانه و عنکبوت و خارپشت سرسره بازی می‌کنند اما هر کدام به شیوه‌ی خودش. شیوه‌ای که کارکرد آشنای سرسره را، که نامش را هم از آن گرفته، در ذهن و نگاه ما به چالش می‌کشد. سرسره‌ای هست اما هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان از آن سُر نمی‌خورند.
حالا اگر در این میان سر و کله‌ی یک بچه فیل پیدا شود و بگوید: “من هم سرسره بازی دوست دارم” ماجرای قصه چطور پیش می‌رود؟ فیل سر می‌خورد؟ اگر فیل کوچولو هم قرار باشد مثل دوست‌هایش به شیوه‌ی خودش سرسره بازی کند از آن بالا چطور پایین می‌آید؟ اگر فیل کوچولوی “سرسره بازی” از آن بالا بگوید:
– وای… من می‌ترسم. این‌جا چقدر بلند است!
دوستانش چه پیشنهادهایی برایش دارند؟ فیل که نمی‌تواند تار بتند، پرواز کند یا قل بخورد!
“سرسره بازی” قصه‌ی پذیرش است. پذیرش دوستی است باوجود تفاوت و پذیرش بازی‌ست به شیوه‌های مختلف تا در نهایت مخاطب هم مثل فیل کوچولو بگوید:
– چه خوب! من هم سرسره بازی کردم. سرسره بازی چه قدر مزه دارد!

غول رودخانه و پل آرزو

نویسنده: فاطمه سرمشقی

تصویرگر: سحر کریمیان شیرازی

انتشارات: نردبان

بیشتر بخوانید

در غول رودخانه و پل آرزو ما با پسری مواجه می شویم که هر روز قلاب ماهیگیری اش را در رودخانه می اندازد و به جای ماهی، آشغال صید می کند و دختری که در آن سوی رود به شوق دیدن ماهی ها، به آب خیره می شود و جز کثیفی و آلودگی چیزی نمی‌بیند!

روزی پسر یک چراغ از رودخانه بیرون می کشد، آن را برای دختر می فرستد و با این کار دختر را مانند افسانه های قدیم به این فکر می اندازد که ای کاش غولی که از آن چراغ بیرون می آید, او را به آرزویش که دیدن ماهی های رنگارنگ در رودخانه است برساند. اما به جای غول, پسر تصمیم می گیرد دختر را به آرزویش برساند. قوطی ها و بطری هایی را که در آب رودخانه ریخته اند به هم می چسباند و برای دختر غول چراغ جادو می سازد؛ اما غول نمی تواند در میان آشغال های رودخانه کسی را به آرزویش برساند. دختر و پسر با بقیه آشغال های رودخانه پلی درست می کنند و غول را از رودخانه بیرون می کشند. با ساخته شدن غول و پل دختر به آرزویش می رسد و رودخانه آنقدر تمیز می شود که پس از مدت ها دوباره پر از ماهی می‌شود. در این داستان ما با کودک مدرنی روبه رو هستیم که به جای این که منتظر بیرون آمدن غول از چراغ جادو باشد، خودش غول چراغ جادو را می سازد و خودش را به آرزویش می رساند!

مضمون و درون مایه ی داستان غول رودخانه و پل آرزو خواست همیشگی انسان برای برآورده ساختن آرزوهایش است، خواستی که گاهی برایش دست به دامان جادو و ماورالطبیعه می شویم و حتی از چراغ جادو و غولش یاری می جوییم تا ما را به آرزو و رویای دور از دسترس‌مان برساند. در داستان غول رودخانه و پل آرزو این خواست رنگ و بویی محیط زیستی دارد.

عروسی درِ قوری

نویسنده : معصومه میرابوطالبی

انتشارات: کتاب‌های مبارک؛ نشر اسحاق

بیشتر بخوانید

توی آشپزخانه یک عروسی در جریان است، آن هم نه یک عروسی ساده و بی‌سرو صدا… یک عروسی با کلی مهمان.
عروسی نصف شب برگزار می‌شود. وقتی همه خوابند، اما چطوری؟ پس سر و صداها چی می‌شود؟
سر و صداهای عروسی درِ قوری با سر و صداهای دیگر فرق دارد.
همه که نمی‌توانند در این عروسی شرکت کنند. این عروسی فقط برای آن‌هاییست که سمعک دارند. وقتی سمعک‌هایشان را درمی‌آورند، می‌توانند حرف زدن سیرها با کدو، دیزی و قوری را بشنوند.
قهرمان این داستان دختر شاد و مهربانیست که نصف شب، همراه مادربزرگش، سمعکش را درمی‌آورد و به عروسی می‌رود.
کم‌شنوایی و ناشنوایی مفهومیست که در این داستان به آن پرداخته می‌شود. کودکِ این داستان، کودکیست با نیازهای ویژه.

کرم سه نقطه

نویسنده و تصویرگر: سروناز پریش

انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان

بیشتر بخوانید

کتاب با نقطه‌ها شروع می‌شود. نقطه‌ها می‌روند تا می‌رسند به کرم سه‌نقطه که زیر خاک و پیش دانه‌ها زندگی می‌کند. او زندگی آرامی دارد تا اینکه مکالمه‌ی چند سوسک سیاه زندگی او را دگرگون می‌کند. آن موقع است که کرم سه نقطه می‌خواهد تبدیل به یک قهرمان شود. او کارهایی می‌کند تا بین همه معروف شود و خبرِ قهرمان‌بازی‌هایش توی روزنامه‌ها هم منتشر می‌شود.
اما با یک حادثه کرم سه نقطه، دوباره به دل خاک برمی‌گردد، پیش دانه‌ها. انگار از اول هم مسیر را اشتباه رفته. کرم، زیرِ خاک مسئولیت مهم‌تری داشته، اما چرا یک دفعه همه چیز را گذاشته کنار و رفته دنبال قهرمان‌بازی، دنبال معروف شدن.
داستان کرم سه نقطه، داستان پیدا کردن جایگاه حقیقی خود است، در جهانی که پر از هیاهو و رسانه است.
تصویرگری‌های کرم سه نقطه، خلاقانه و زیبا هستند. کرم سه نقطه، از یک چسب زخم ساخته شده که سه نقطه روی بدنش دارد. اما احساسات و حالات کرم، روی این چسب زخم خیلی خوب ساخته شده است. برای دیدن کفشدوزک‌ها، سنجاقک، شهر و سدی که کرم سه نقطه نجاتش می‌دهد کتاب را بخوانید.

هی با من دوست می‌شوی؟

نویسنده: مژگان کلهر

تصویرگر: ندا عظیمی

انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان

بیشتر بخوانید

عنکبوت به باغچه آمده و از این طرف به آن طرف تاب می‌خورد و تور می‌بافد.
کفشدوزک از دیدن عنکبوت خوشحال می‌شود و فکر می‌کند عنکبوت تاب بازی می‌کند.
” و داد زد: هی، تورتوری با من دوست می‌شوی؟”
سنجاقک نقره‌ای دوست قدیمی کفشدوزک کنارش می‌نشیند و ازش می‌خواهد با هم بازی کنند. اما تمام فکر و ذکر کفشدوزک عنکبوت است و تابش. او می‌خواهد با او دوست شود و هر چه هم سنجاقک پیشنهادهای جورواجور برای بازی به او می‌دهد قبول نمی‌کند. کفشدوزک حتی نمی‌بیند که پشه‌ی بیچاره توی تارهای عنکبوت گیر کرده و عنکبوت می‌خواهد او را بخورد.
” کفشدوزک گفت: «پشه وزوزی بلد نیست تاب بخورد. پایش گیر کرده. حتما عنکبوت کمکش می‌کند.»
عنکبوت سرش را جلو برد. کفشدوزک گفت:« وای, می‌خواهد او را ببوسد! چقدر مهربان است!»”
کفشدوزک بدون توجه به اخطارهای سنجاقک به عنکبوت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود تا این‌که…
“هی با من دوست می‌شوی” قصه‌ی دوستی‌ست. دوستی‌هایی که باید قدرشان را دانست و رابطه‌هایی که نباید آنها را با دوستی اشتباه گرفت.

چرا آواز می‌خوانی زنجره؟

نویسنده: بابک صابری

تصویرگر: نگین احتسابیان

انتشارات: طوطی

بیشتر بخوانید

نوازنده‌ی دورگردی از زنجره می‌پرسد: چرا آواز می‌خوانی زنجره؟
و بدین صورت گفتگوی شاعرانه، عمیق و تامل‌برانگیز یک انسان با یک حشره آغاز می‌شود. گفتگویی که در نهایت سادگی و ایجاز، مفاهیمی عمیق از جمله دوستی و عشق را بیان می‌کند و به مخاطب می‌آموزد که با وجود تفاوت‌ها، چه ظاهری، چه زبانی و چه قومیتی اشتراکات زیادی بین ما وجود دارد و می‌توان با بیان احساسات به دوستی و پیوند رسید.

از متن کتاب:
– زنجره! دیگر برای چه آواز می‌خوانی؟
– خوب وقتی خیلی ناراحتم و وقتی تنها هستم، آواز می‌خوانم.
– من هم همین‌طور!
– وقتی از یک درخت بالا می‌روم و به نوک برگ‌هایش می‌رسم. آنجا بلندترین جای زندگی من است. خیلی خوشحال می‌شوم. آن‌وقت باز هم آواز می‌خوانم.
– درست مثل من. من هم وقتی خیلی خوشحالم آواز می‌خوانم.

کرگدن شمارشگر

نویسنده: فریبا کلهر

تصویرگر: نوشین صفاخو

انتشارات: امیرکبیر؛ کتاب‌های شکوفه

بیشتر بخوانید

خورشید اشعه‌هایش را به جنگل می‌فرستد و حیوانات جنگل بیدار می‌شوند؛ همه بجز کرگدن. خورشید باز هم اشعه‌هایش را می‌فرستد و می‌فرستد تا بالاخره کرگدن پلک‌هایش را باز می‌کند. کم کم خواب از سرش می‌پرد و شاد و سرحال می‌شود. توی جنگل راه می‌افتد و شرع می‌کند به قدم‌زدن. به درختی پر از چلچله می‌رسد. ناگهان چلچله‌ها پر می‌زنند و می‌روند. کرگدن نمی‌داند چرا چلچله‌ها رفتند، اما یک چیز را خوب می‌داند. به چلچله‌ی مانده روی درخت می‌گوید: «هیچ می‌دانی در همین لحظه هفتاد و شش چلچله با هم پرواز کردند؟» چلچله با تعجب می‌گوید: «اوه!» و به کرگدن نگاه می‌کند تا در دوردست گم می‌شود.
“کرگدن شمارشگر” می‌رود تا می‌رسد به یک گورخر و این بار خط‌های سیاه و سفید گورخر را می‌شمارد. کرگدن شمارشگر تقریبا هر چیزی می‌شمارد: تیغ‌های جوجه تیغی، برگ‌ها, درخت‌ها، سنگ‌ها وحتی خال‌های روی بال کفشدوزک را! هیچکس نمی‌داند این شمردن‌ها به چه دردی می‌خورد اما اهالی جنگل برای کرگدن قصه احترام زیادی قائلند.
کرگدن به شمارش ادامه می‌دهد تا اینکه سر و کله‌ی یک شیر قوی و خیلی بزرگ در جنگل پیدا می‌شود. غرشی می‌کند و همه‌ی حیوانات را فراری می‌دهد؛ همه را بجز کرگدن. کرگدن هیچ ترسی از شیر ندارد. اصلا حواسش به غرش شیر نبوده. از نظر کرگدن شیر نه تنها ترسناک نیست بلکه خیلی هم معمولی است. او حساب دقیق حیوان‌هایی که با غرش شیر فرار کرده‌اند دارد. از نظر کرگدن، یک شیر درست و حسابی باید بتواند با یک غرش حیوانات بیشتر و بیشتری را بترساند.
اما هیچکس تا حالا جرات نکرده که با شیر این‌طور حرف بزند. او باید به کرگدن ثابت ‌کند که یک شیر معمولی نیست! آنقدر غرش می‌کند و حیوانات را فراری می‌دهد که کرگدن حرفش را پس بگیرد. اما آیا موفق می‌شود؟ آن‌هم در مقابل یک کرگدن که جز به شمردن فکر نمی‌کند.
کرگدن قصه‌ی تصویری “کرگدن شمارشگر” با آرامش و صبوری هم برای خودش زندگی لذت‌بخشی فراهم می‎‌کند و هم برای اطرافیانش؛ حتی اگر دیگران به خوبی دلیل کارهایش را نفهمند.

Contact Us

قابل خواندن نیست؟ تغییر متن. captcha txt

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید