حسین نوشآذر در گفتوگو با شهرنوش پارسیپور – فریبا کلهر که در زمان اصلاحات سردبیری ماهنامه سروش کودکان را به عهده داشت، نویسنده داستانهایی برای کودکان و نوجوانان است. به تازگی اما نشر آموت رمان «شوهر عزیز من» را از او منتشر کرده و همین رمان هم موضوع گفتوگوی امروز ما در برنامه «با خانم نویسنده» است.
پیش از این دو ناشر معتبر در ایران، یعنی نشر مرکز و نشر ققنوس رمانهای «پایان یک مرد» و «آغاز یک زن» را از خانم کلهر منتشر کرده بودند. با این تفاصیل «شوهر عزیز من» سومین رمانیست ازین نویسنده که برای بزرگسالان نوشته میشود.
«شوهر عزیز من» زندگی یک دختر ۱۹ ساله در بحبوحه انقلاب و سالهای جنگ است. عقاید او بهتدریج تغییر میکند و شخصیت او هم دگرگون میشود.
فریبا کلهر درباره این کتاب گفته: در «شوهر عزیز من» موضوعاتی مانند ازدواجهای آن موقع یا مسائل جنگ از قبیل نحوه جبهه رفتنها و یا سوءاستفادههای اجتماعی برخیها در پست خود و در نهایت تأثیر کلی برخی رویدادها بر روابط و مناسبات انسانی در قالب قصه آمده است.
هر سه رمانی که خانم کلهر نوشته، در سال ۱۳۹۰ منتشر شدهاند و هر سه رمان به تاریخ پس از انقلاب میپردازند. از شهرنوش پارسیپور میپرسم:
فریبا کلهر در سه رمانی که سال گذشته منتشر کرده، تاریخ معاصر ایران از سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۶ را پیگیری میکند. طبعاً داستان هم در بستر مسائل سیاسی، روابط اجتماعی و عشقی شخصیتها روایت میشود. سیما، قهرمان این رمان چه شخصیتی دارد و چه تحولی در شخصیت او در مسیر رویدادهای داستان اتفاق میافتد؟
شهرنوش پارسیپور- در خواندن این کتاب نکته اى توجهم را جلب کرده بود. باید اعتراف کرد که این خانم فریبا کلهر نثر روان و شیرینى دارد. یعنى خوانندهاش را به همراه خود مىکشد. اما از سویى دیگر چنین بهنظر مىرسد که او یک حزباللهى است. اگر چنین باشد باید باور کرد که ایشان خوشقلمترین نویسنده حزب اللهىست.
سیما قهرمان داستان در آغاز باحجاب است و کمکم در جریان حوادث تغییر ماهیت داده و به مانتو و روسرى پناهنده مىشود. این نخستین دلیل قطع دوستى او با زنىست که مىتوان او را مغز استخوان یک جریان حزباللهى تلقى کرد. «نسرین ماجدى» نه تنها با حجاب است، بلکه همانند تمامى حزباللهىها اهل لو دادن مردم و دردسر درست کردن براى آنهاست. اما در اینجا بررسى تحولات روحى خود سیما از اهمیت بیشترى برخوردار است. نثر کتاب که شباهت بسیار قابل تأملى با رمان «بابا لنگدراز» دارد، زنى را تصویر مىکند که روح شوخى دارد و آنقدر شناخت اجتماعى دارد که انسان متحیر مىشود چگونه او را در میان حزباللهىها جاسازى کند. او در دفتر یک روزنامه کار مىکند و با طنزى قابل تأمل شرح مىدهد که چگونه این روزنامه، که خنثى و بىخطر است به مأمن او تبدیل شده است. در کتاب از یک حزب مجهولالهویهاى نیز بحث مىشود که ظاهراً سیما و دوستانش به آن نزدیک بودهاند. این حزب نامى ندارد و آدم وسوسه مىشود که آن را همان حزب توده بداند، و یا شاخه حزباللهى حزب توده که عناصر مذهبى را دور خود جمع کرده. پس سیما نه تنها یک روزنامهنگار فعال است، بلکه حزبى هم بوده است. مقطع تحول او ازدواجىست با یک شخصیت حزباللهى که زندگى او را در مسیر دیگرى مىاندازد.
سیما در جایی از کتاب خواب مردی را میبیند به نام سین و بعدها متوجه میشویم که این مرد، مهندسی است به نام سهراب و سیما هم عاشق اوست. عشق این زن که در خواب به او تجلی کرده، چگونه عشقیست؟
عشق سیما به سهراب نیز از وجوه قابل تأمل کتاب است و باز با منطق زندگى حزباللهى نمىخواند. این عشق که سربسته شرح مىشود، نوعى عشق ممنوع است که البته ارضاء نشده باقى مىماند. زن که شوهر دارد در آنچنان عشقى پیچیده است که اگر سهراب نمىمُرد، مىتوانست باعث دردسر فراوانى بشود. داستان از این زاویه بهراستى در حالات سنتى پافشارى دارد. شوهر سیما نیز که عاشق بوده در آغاز ازدواج با او از زن فاصله مىگیرد، چون تکلیفش با عشق محبوبه روشن نیست. در این حالت سیما زن تنهایىست که به طور قطع یک حس انتقامجویى هم دارد. البته به این دلیل نیست که عاشق سهراب مىشود، اما این دلیلىست براى آنکه بتواند بدون وجدان ناراحت به محبوب فکر کند. داستان البته برشهاى پیچیدهترى نیز پیدا مىکند که از این نظرگاه مىتوان گفت داستان ضعیفىست. نویسنده مىکوشد تمامى شخصیتهاى کتاب را به نحوى با هم قوم و خویش کند که به نظر من این کار ضرورتى نداشته است. در عین حال به نظر مىرسد که کتاب از زیر تیغ سانسور هم گذشته باشد. ما در همان آغاز کتاب با ترور شوهر سیما مواجه هستیم، اما در جریان داستان این مسئله بهدست فراموشى سپرده مىشود.
آیا نویسنده میخواهد گذشته و تاریخ سالهای اول انقلاب را بازخوانی کند یا رمان شخصیت است و به دیگر سخن شخصیت برای او مهمتر از تاریخ است؟
فریبا کلهر متولد سال ١٣۴٠ است. در مقطع انقلاب اسلامى هفده ساله بوده است. با توجه به آنکه میانگین سنى جمعیت ایران در سال ١٣۶٠، ١٧ سال است پس فریبا کلهر درست در میانه سنى قرار داشته و به اصطلاح نبض جامعه با امثال او مىزده است. در زندان جمهورى اسلامى در سال ١٣۶٠، زندانیان متولد سالهاى ١٣۴٠ و ١٣۴١ بیشترین بخش زندانیان را تشکیل مىدادند. البته رئیس بخش زنان زندان اوین نیز در آن مقطع یک دختر هیجده ساله بوده است. پس مىتوان باور کرد که در جریان برعکس، یعنى شاخه حزبالله جامعه نیز همین قانونمندى عمل مىکرده است؛ و امثال فریبا کلهر و شخصیتهایى که در رمان او ظاهر مىشوند نبض کارها را در دست داشتهاند. این رمان بهنحوى به بازخوانى سال هاى نخست انقلاب روى مىآورد. اما هیچ نوع جنبهاى از عاصىگرى در رفتار سیما به چشم نمى خورد. برعکس او بسیار خوب با جریان دست راستى جامعه کنار آمده است. البته تفاوتهایى با حزباللهیان سنتى دارد، مثلاً حجاب کامل را برنمىتابد، اما با یک مرد از همین جریان ازدواج مىکند. رفتار آن مرد است که او را متوجه سهراب مىکند. از جنبه هاى عجیب این کتاب نامهاى شخصیتهاست. همه آنها نامهاى فارسى سره دارند. مثلا شوهر حزباللهى سیما کورش نام دارد. این اندکى عجیب به نظر مىرسد. به هر حال این رمان خوب نوشته شده و قابل خواندن است.