«بانوی هزار قصه»، این عنوانی است که پس از سالها نوشتن و انتشار صدها قصه و بازنویسی داستانهایی متعدد، به فریبا کلهر داده شده است؛ نویسندهای که در جوانی توانست جایزه کتاب سال را برای اثر «سوت فرمانروا» دریافت کند و بعدها تجربه نوشتن را در سبکهای فانتزی، اسطورهای، علمی و تخیلی، برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان ادامه داد. از فریبا کلهر کتابهای متعددی روانه بازار شده و جوایز ادبی زیادی در کارنامهاش به ثبت رسیده، با این حال او میگوید لقب بانوی هزار قصه را، در شیرینترین خوابهایش هم نمیدیده است. با این نویسنده پرکار درباره نویسندگی و دنیای شیرین نوشتن گفتوگو کردهایم.
«بانوی هزار قصه»؛ احساستان درباره این عنوانی که شما را با آن میشناسند چیست؟
بهتر از این نمیشد برای من پیش بیاید. خوابش را هم نمیدیدم که روزی این لقب یا عنوان را داشته باشم؛ یعنی اگر در کودکی و حتی نوجوانی و جوانی کسی پیشبینی میکرد که من رئیسجمهور جایی میشوم باور میکردم اما نوشتن قصههای زیادی که باعث بشود به من بانوی هزار قصه بگویند، نه! هرگز باور نمیکردم. خیلی به این عنوان افتخار میکنم و امیدوارم لایقش باشم. یکی از لذتهای من موقعی است که میبینم جایی به من بانوی هزارقصه میگویند. کسانی که این لقب را به من دادند مرا در تاریخ ادبیات این کشور جاودانه کردند. دیگر از خدا چه میخواهم؟
نویسندگی چه چیزی به زندگی شما اضافه کرد که اگر نبود جای آن در زندگیتان خالی بود؟
تصور دنیای بدون نوشتن برای من مشکل است. چون من از حدود 22سالگی رسماً نویسنده بودم. فکر میکنم نویسندگی به من شادمانی تکرارشونده میدهد. در فرایند نوشتن چه در مرحله سوژهیابی و ایدهپردازی و چه در مرحله نوشتن و چاپ، نوعی شادی خاص را احساس میکنم. این شادی در کمتر کاری اینقدر مداوم است. شاید فقط در کارهای هنری بشود این شادمانی اصیل و دیرپا را دید. به هر صورت چون نویسندگی کاری است که همه وجودم به آن «آری» گفته است، لحظههای شوق و شعف بسیاری را تجربه میکنم.
اولین بارقههای علاقه به نوشتن کجا و چطور در وجود شما روشن شد؟
اولین بار که دست به قلم شدم برای شرکت در یک مسابقه رادیویی بود. مسابقه خاطرهنویسی بود و من درباره یک روز طوفانی نوشتم؛ روزی که باد شدیدی آمد و حیاط پر از تگرگ شد. من پدرم را تصویر کردم که پشت پنجره ایستاده و با نگرانی به طوفان و تگرگها نگاه میکند و میگوید: همه انگورها از بین رفتند! این خاطره را بارها برای خودم خواندم. به صدایم موقع خواندن پیچ و تاب شاعرانه دادم. گفتم فریبا خانم نویسنده شدهای! با هزار امید خاطره را توی پاکت گذاشتم و پست کردم. یکی،دو روز بعد نامهام را دست برادرم دیدم. نامه برگشته بود. فکر کنم نشانی را اشتباه نوشته بودم! درهرحال شوق نوشتن با حس بیعرضگی در نوشتن یک نشانی درست و بیاشتباه همراه بود. حس بدش را هنوز فراموش نکردهام.
در دوران کودکی و نوجوانی به خواندن چه آثاری علاقه داشتید؟
روند کتابخوانی من از دوران دبیرستان شروع شد. با کتابهای محمود حکیمی شروع کردم و با شعرهای نادر نادرپور و فروغ فرخزاد ادامه دادم. دسترسیام به کتاب بسیار کم بود. یکی از کتابخانههای کانون پرورش فکری کنار دبیرستانی بود که تحصیل میکردم. یک در کتابخانه به حیاط دبیرستان باز میشد. یادم هست برای عضویت در کتابخانه باید 2تا عکس میبردم. از مادرم پرسیدم عکسهایم کجا هستند؟ گفتم میخواهم عضو کتابخانه بشوم و خب… این طوری شد که من هرگز عضو کتابخانه نشدم! چون دختر بودم و نباید جایی میرفتم که پسرها هم رفتوآمد دارند اما یکی از همکلاسیهایم کتاب میگرفت و من هم میخواندم. از همان جا با کتابهایی از جنس کتابهای ر-اعتمادی آشنا شدم و به امروز رسیدم.
شما در سبکهای مختلف و برای مخاطبان متنوعی نوشتهاید. چرا تصمیم گرفتهاید از انتخاب یک گروه مخاطب و یک سبک خاص فاصله بگیرید و دست به تجربههای تازه بزنید؟
من کار نویسندگیام را با نوشتن قصههای کوتاه برای کودکان و نوجوانان شروع کردم اما کمی که گذشت دیدم حرفهایی دارم که در قالب قصه کوتاه نمیگنجد. این بود که رماننویسی برای نوجوانان را شروع کردم. رمان «امروز چلچله من»، «هوشمندان سیاره اوراک»، «مرد سبز ششهزارساله»، «سالومه و خرگوش»، «پسران گل» و چند رمان دیگر حاصل همین درک و دریافت بود. کمی دیگر گذشت و احساس کردم حرفهایی با بزرگترها دارم. با کسانی که هوشمندان سیاره اوراک را در ۱۰ سالگی خوانده و حالا ۳۰ ساله شدهاند. برای همین نوجوانان – بزرگسال رماننویسی گروه سنی بالاتری را شروع کردم. با کتاب «پایان یک مرد» شروع کردم و دیدم بزرگسالنویسی هم برای خودش عالمی دارد. خلاصه اینکه دوست دارم ژانرها و گروههای سنی مختلف را کشف و امتحان کنم.
بهنظر شما مسیر تبدیل شدن به یک نویسنده موفق برای زنان نویسنده چه فرقی با مردان نویسنده دارد؟
مسیر نویسنده شدن برای زن و مرد فرقی ندارد. چه زن چه مرد باید استعداد و توان نوشتن داشته باشند، بنویسند و به ناشر بدهند. هیچ ناشری در دنیا به صرف زن بودن کاری را رد نمیکند. حالا اگر منظورتان این است که زنها در ایران به دلایل مختلف کمتر امکان رشد دارند، شاید یک زمانی درست بود اما الان زنها با وجود مردسالاری توانستهاند خیلی موفقتر از مردها در عرصه نویسندگی باشند. همیشه همهجا گفتهام که بهترین قصه و شعرهای خردسالان ایران را زنها نوشتهاند. بهترین رمانهای کودک و نوجوان را زنها نوشتهاند اما جامعه مردسالار تا یک حدی به زن اجازه رشد میدهد. از یک حدی که بزرگتر بشوی جلویت میایستد و مقاومت میکند. جامعه مردسالار نمیگذارد صدایت از یک حدی قویتر شود. این موضوع درباره نویسندگان نسل من کاملاً صحت دارد. اما خوشبختانه نویسندگان امروز، مثل نویسندههای نسل من نیستند. نسل من مردسالاری را حق مردها میدانست و با کمی غرغر کودکانه، قبولش میکرد اما زنهای امروز به فرمانبرداری نسل من نیستند. پس شاید ورق برگردد و بعد از این مردها باشند که دنبال صدای قدرتمند باشند تا شنیده بشوند.
اگر نویسنده نمیشدید، دوست داشتید فعالیت در چه حوزهای را تجربه کنید؟
الان و در این سن وقتی به کارهایی که میتوانستم به جای نویسندگی بکنم فکر میکنم، چیزهای زیادی به فکرم میرسد؛ مثلاً چقدر خوب میشد اگر میتوانستم طراح مد بشوم. همیشه نگاه کردن به پوشیدنیها برایم جالب است. همیشه ایدههایی برای بهتر شدن مدل لباسها دارم. عاشق کیف و کفش هستم و همیشه به طراح آنها فکر میکنم. با خودم میگویم در ذهن طراح این کیف چه گذشته که به این شکل آن را طراحی کرده؟ میتوانستم طراح عینک بشوم. کارگردانی و ساخت فیلم را هم دوست دارم. هرچند، فاصله دوست داشتن و توانمند بودن از زمین تا آسمان است.
از بین نویسندگان زن ایرانی کدامها را قوی و جذاب میدانید؟
به این سؤال در حوزه ادبیات کودک و نوجوان جواب میدهم. هیچ نویسندهای چه زن و چه مرد را نمیتوانم نام ببرم که همه کتابهایش عالی باشد اما هستند نویسندههایی که آثار شاخصی تولید کردهاند؛ کسانی مثل فروزنده خداجو، مینو کریمزاده، سرور کتبی، شکوه قاسمنیا، سوسن طاقدیس و خیلیهای دیگر که جزو بهترین نویسندههای زن ادبیات کودک هستند.
بهنظر شما چرا با وجود غنیبودن ادبیات فارسی کمتر شاهد ورود آثار ادبی ایران به بازارهای جهانی کتاب هستیم؟
کتابهایی که ارزش ورود به بازارهای جهانی را داشتهاند، به بازار جهانی وارد شدهاند. بسیاری از ادبیات کهن ما مثل حافظ و خیام و ادبیات امروز مثل بوف کور و دایی جان ناپلئون و کتابهای شهریار مندنیپور و… در دنیا شناخته شده هستند. کتابها راه خودشان را باز میکنند. البته که زبان فارسی مشکلی برای جهانی شدن است اما اول باید اندیشه و قلمی جهانی وجود داشته باشد. خارجیها خریدار چیزی که خودشان اصیل و تروتازهاش را دارند، نیستند. کتاب یک نویسنده ایرانی ممکن است ما ایرانیها را شگفتزده کند اما لزوماً خارجیها را شگفتزده نمیکند. آنها به جوکهایی میخندند که برای ما خندهدار نیست و برعکس. پرزهای چشایی ما و آنها فرق دارد. آنها ادبیات هر کشوری را رصد میکنند و مطمئن باشید اگر کار ویژهای در ایران چاپ شده باشد، به گوش آنها هم رسیده است. فکر میکنم بهتر است به جای اینکه دغدغه جهانی شدن داشته باشیم، دغدغه اندیشههای نو را داشته باشیم. بازنگری در دیدگاهمان به جهان و هستی! این چیزی است که باید در سطح اول اتفاق بیفتد تا بهدنبال آن اتفاقات دیگری هم بیفتد.
منبع خبر همشهری